![]() |
من ومادرم أولين كسى بودند مورد تحقيق فرار گرفتيم بطور يك همان نيمه شب عبد الأمير أفسر سازمان أمنيت كربلا دربي ما فرستاد وبا ما تحقيق را شروع كرد وگاهى باوعد ووعيد مارا ترغيب مى نود تا فعاليتهاى خانوادكيمان را با او در ميان بگذارييم ليكن در اين تحقيق أز ما مأيوس شد وگفت تا فردا به شما فرصت مى دهيم، صبح روز بعد مارا به اتاقهاى شكنچه هدايت كردند وبازجوئى مادرم أفسر بنام جعفر بود وضمن بازجوئى فريادها مادرم كه أو بزان به سقف بود را مى شنيدم كه در اين شكنچه أز دستكاه شوك الكتريكى استفاده مى نمودند، وسپس انقدر به پائين زدند تا اينكه مادرم بيهوش شد ودر اين شكنچه هاى بر مادرم نيز شكست بعد أز بازجوئى را با من شروع كرد وأز فعاليتهاى من وبرادرانم برسيد بعد أز آنكه مأيوس شد مادرم را جلوى من آورده وتهديد كه اگر حرف نزنم باهمان مى كنم كه بامادرت انجام دادم.
بعد أز اينكه مأيوس شد حجاب مرا برداشت وبا جوب دستي شروع بزدن كرد وسپس شكنچه شروع شد ، وأول بافلك كردن من شكنچه را شروع كردند وسپس لباسهاى مرا كندند وبا استفاده أز برق مناطق حساس بدن همچون سر وگوشها ومقابل قلب شكنچه كردند وبا استفاده أز شوكها الكتريكى كم بود تا روح أز بدن جدا شود شكنچه را ادامه دارد وبا اصرار من بر عدم صحبت كردند بعد أز آن دستهايم را أز بشت بستند سپس در اين حالت دستها را به سقف با پنكه آويزان كردند به اينحالت (كناره)مى كويند ،
واين أز شكنچه هاى سخت مى باشد در اين حالت آوبزان بودم مرارها كردند تا اينكه بيهوش شدم سپس من وا مادرم را به اطاق شخصي بنام عبد الحسين منتقل كردند ولى نگذاشتند كه من ومادرم باهم صحبت نمائيم وشب هنكام براى ما غذا آوردند وشام ما كاسه اي أز سوب ومقدارى نان بود ليكن أز شدن شكنچه قادر به حركت دادن دستها وباها يمان نبوديم، در اين حال أفسر مذكور ما را تهديد كرد كه شام خودمان بخوريم كه به گفتيم كه نمى توانيم دستهايمان را حركت دهيم ولى گفت من نمى فهمم اگر تا نيم ساعت ديگر غذاى نخوريد با شما كذا وكذا مى كنم ، واين شب بد ترين شب أز نظر شكنچه وترس وتهديد بود وبااين مجموعه اى أز حيوان وحشي قرار داشتيم كه نه پناهى ونه مأوى داشتيم. وبازجوئى را جند بار با ما تكرار كردند بعد أز آنكه مأيوس شدندما را به زندان منتقل نمودند در اين وضع مادرم مبتلى به مرضى سخت شد كه مجبور شدم در زندان را بشدت بزنم تا آنها أز اين وضع باخبر نمايم، وآنها مادرم را به پيمارستان منتقل نمودند كه دكتر كفتند مادرم مبتلى به بيمارى سرطان شده است واين مرض سازمان أمنيت مادرم را آزاد نمودند.
مادرم را أز بادر خواهد أورد وبر أثر اين مرض سازمان أمنيت مادرم را آزاد نمودند، وا أز زندان آزاد شد .... وليكن.......... كجاست خانه اش ؟ كجاييد خانواده اش ؟ كجاييد فرزندانش؟